درد درک نکردن

روزهای جدایی

سلام.دیشبگفتم که امروز چه خبر!!!!!!سوختم.کاشپیشم بود کاش میخندیدم.کاش....ببخشیدنمیتوانم احساسمو بگمگریه اشکام نمیزاره بنویسم.تا 5شنبه یا علی.واسم دعا کنید

نوشته شده در شنبه 18 بهمن 1393برچسب:,ساعت 1:51 توسط مجنون| |

سلام.خیلی ناراحتم ولی باید بخندم خندهای که بیشتر از هزار بار گریه کردن اعذابم میده.اخه فردا پسر عمم نامزد میکن.منم یک روز چه فکرایی میکردم ولی الان....چی؟این نفس بلندی  که از خستگی میکشم بعد از خدا وپدر ومادرم بهترین و با وفا ترین همراه من بوده.یک توصیه واسه کسایی که عاشق نشدن دارم این که زود عاشق نشن رسیدن به 18یا 19سالگی عاشق بشن.که زیاد درد دوری عذابتون نده.ولی واسه کسایی که عاشق شدن این توصه را دارم که صبر کنن.سخت!میداانم ولی راحی جز صبر نیست.واسم دعا کنید.مرسی

نوشته شده در جمعه 17 بهمن 1393برچسب:,ساعت 1:34 توسط مجنون| |

سلام.حالمو میپرسی؟خبخوب نیستم ولی راحی نیست دیگه باید تحمل کرد بعضی بیمعرفی هارو.باید ساخت.درست میشه خدا با ماست.خدایا تنهایم نگزار.دوستت دارم.نمیگم واسه من دعا کنید میگم با خدا درو دل کنید همین.یا علی

نوشته شده در پنج شنبه 16 بهمن 1393برچسب:,ساعت 1:50 توسط مجنون| |

سلام.امروزخیلی حرف خوردم.مادرممنو بردپیش دکتر عصابو روان.ولی چه فایده!!!!!عشقم که نمیفهمه.شایدم واسش مهم نباشه.تا30روز مینویسم بعد ۳0روز هفته ای مینویسم.ارزوی من برای عشقم ارزوی خوشبختی گریه حتی...........گریهبدون.................گریهممممننننن.من به پاش میمونم.اونم میماند من میدانم.بهش ایمان دارم.خدا تو ین روزها تنهام نزاشت چه ناراحت بودم چه میخندیدم  چه گریه میکردم چه....... .همش باهام بود.عشقم توانمو ازم گرفت اما درست میشه.من خدارودارم.پس خدایا شکرت شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت خدایا شکرت.واسم دعا کنید

نوشته شده در سه شنبه 14 بهمن 1393برچسب:,ساعت 15:48 توسط مجنون| |

سلام.باز هم درد دارم و درد دارم و درد دارم و درد و درد و درد و درد... . اخماخه دوسم نداشت چرا یک عمر باهام بازی کرد؟؟؟؟خجالتیمگه من ادم نبودم؟؟؟؟؟؟گریهگریهحالا بااین دل شکسته چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ایییییی خخخخخدددداااااااااااااااااا.کمکم کن.بگو بر گرد.درد دارم.بزار برگرده.خدا خواهش میکنم. واسه رسیدن من به عشقم دعا کنید.ممنون

نوشته شده در دو شنبه 12 بهمن 1393برچسب:,ساعت 23:52 توسط مجنون| |

دانشگاه بودم

نوشته شده در یک شنبه 12 بهمن 1393برچسب:,ساعت 23:51 توسط مجنون| |

سلام.امروز؟از امروزم بگم؟هیچی نشد کلا امروز ادم بی خواسیتی بودم.داره بارون میاد.ساعت 1:30شب.اسمان هم دلشگرفت.اونم دل داره دیگه.از فردا دانشگام شروع میشه.3روزی نیستم.بعدامدم میگم تواین چند روز چی شد.یه دعا تو یکی از وبلاگا دیدم حدود 15روز پیش.که زدم رو دیوار اتاقم.هر روز هم میخوانمش.واسه منم دعا کنید یا علی

دعا:

پروردگارا

 

مرا بینشی عطا فرما تا تو را بشناسم

 

و دانش عطا فرما تا خود را بشناسم

 

مرا صحتی عطا فرما تا از كار لذت ببرم

 

و ثروتی عطا فرما تا محتاج نباشم

 

مرا نیرویی عطا فرما تا در نبرد زندگی فائق شوم

 

و همتی عطا فرما تا گناه نكنیم

 

مرا صبری عطا فرما تا سختی ها رو تحمل كنم

 

و طبعی عطا فرما كه با مردم بسازم

 

مرا بزرگواری عطا فرما كه با دشمنم مدارا كنم

 

و بینشی عطا فرما تا زیباییهای جهان را ببینم

 

مرا عشقی عطا فرما تا تو و همه را دوست بدارم

 

و سعادتی عطا فرما تا خدمتگذار دیگران باشم

 

مرا ایمانی عطا فرما تا اوامرت را اطاعت كنم

 

و امیدی عطا فرما تا از ترس و اضطراب بر كنار باشم

 

مرا عقلی عطا فرما تا از خود نگویم

 

و معنویتی عطا فرما تا زندگی معنی داشته باشد

نوشته شده در شنبه 11 بهمن 1393برچسب:,ساعت 1:14 توسط مجنون| |

سلام.همه بهم میگن درست میشه درست میشه.گریهاما... .امروز محل سگمم نزاشت.سوختم سوختم.عشقم محل سگم نزاشت اما دختر عموی 8سالم واسم نوشتهی زیرو نوشته.خودتون دیگه بفهمید چیییییییی شدممممم.خداااااااا خودت خوشبختش کن.شاید دیگه وبلاگ نیام.خبر میدم میام یا نه.دعااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بکنیدبد نیستگریه

 

نوشته زیر=<<سلام مرتضی امروز خیلی ناراحتی چرا ناراحتی>>

 

 

نوشته شده در جمعه 10 بهمن 1393برچسب:,ساعت 1:28 توسط مجنون| |

سلام.فکر کنم رفت دانشگاه.عشقمو میگم.سپردمش دست خدای مهربان.خدا هر جا که هست خوشحالش کن.دل تنگشم اما راهی دیگه ندارم.فقط امید وارم منتظرم بمون تا برگردم بگیرمش.وقتی که همه فهمیدن من بزرگ شدم.واسم دعا کنید.حرفی ندارم.فقط خداااااااا

نوشته شده در پنج شنبه 9 بهمن 1393برچسب:,ساعت 1:54 توسط مجنون| |

سلام.شر منده.امروز با خودم گفتم من که درس دارم سربازی دارم ازهمه مهمتر اگه منو الان میخواست چرا ولم کرد؟؟؟؟؟؟؟؟... در کل به خانوادم گفتم کاری نکنن.تا یکم بگزره.یک ذره دیگه بزرگ بشم بعد.دل تنگشم اما سپردمش به خدا.داره میره دانشگاه.خیلی میترسم.چجوری ببینمش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟........؟؟؟؟؟ولی خب چیکار کنم وقتی خودش اینجوری راحت؟؟؟در کل تصمیم گرفتم که صبر کنم.فقط به خدا توکل کردم یا علی.دعا یادت نره

نوشته شده در سه شنبه 7 بهمن 1393برچسب:روز ۲۱تنهایی<<روز7با خدا بودن>>,عشق,عاشقانه,خاطرات,خاطرات عشقی,درد,درک نکردن,ساعت 1:31 توسط مجنون| |

سلام.امروز با مادرم زیاد حرف زدم.یعنی اون باهام حرف زد گفت میخواد با مادرش حرف بزن.دلم داره میترک.واسه شنیدن جوابش.از خدا خیلی خواستم.امید وارم جواب بده.واسم بدجور دعا کنید.دلم واقعا میخوادش.به امید خدا .از خود خدا خواستمش.هر چقدر از حالمبگم بازم کم.فقط دعا کنیدددددددددددددددد ممنوووووونننن

نوشته شده در دو شنبه 6 بهمن 1393برچسب:روز 20تنهایی<<روز6با خدا بودن>>,عشق,عاشقانه,خاطرات,خاطرات عشقی,درد,درک نکردن,ساعت 11:53 توسط مجنون| |

سلام.نمیدونم چرا روزام انقدررررر دیر میگزره.انگار 1000سالم.پیر شدم.باور کنید قلبم درد میکن.خیلی هم درد میکن.امشب نماز غفیله خواندم.واسه رسیدن به حاجتم.فقط عشقم وازش خواستم.دل تنگشم.اما سپر دمش به خدا.ایشالله منونمیبینه خوب باشه.دعا کنید زود به خواستم برسم.خدا شده دوستم.یک جا خواندم خدا با این که همه جای دنیا می تواند باشه اما باز هم قلب مارو انتخاب کرده.واقعا دوسش دارم.دعا یادتون نره

نوشته شده در یک شنبه 5 بهمن 1393برچسب:روز19 تنهای<<روز پنجم با خدا بودن>>,عشق,عاشقانه,خاطرات,خاطرات عشقی,درد,درک نکردن,ساعت 1:6 توسط مجنون| |

سلام.چی بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بگم بازم درد دارم؟؟؟؟؟؟؟امروز با خدام خیلی حرف زدم.دلم گرفته.خیلی باهاش دردو دل کردم.

امروزیکی از دوستام که داشت دقیقا اتفاق من براش می افتاد بهم گفت همه چی بین خودش با عشقش درست شده.خدایی خیلی خوشحال شدم.,کار پسر عمم که یک سال از من بزرگ تر بود و داشت چنین اتفاقی واسش می افتلد درست شد بله هم گرفتن.بازم خیلی خوشحال شدم اما راستش خیلی هم سوختم.بهم گفت یک شب با خدا حرف زده همه چی درست شده.ولی من که یک عمر دارم حرف میزنم.پس من چیییی؟؟؟به خودم میگم حتما خدا می خواد.حتما خدا میخواد.من هر چی خدا بخواد.دلم بد جور اتیش.اما نشان نمیدم.خیلی حرفا دارم اما نمیتوانم بگم.فقط به خدام میگم.فکرم ازاد نمیشه نمیدانم چرا؟حکمت بزگ این کار بزرگ خداوند چیست؟؟؟؟گریه کاش...   .  

دعا یادتون نرهگریهگریه

نوشته شده در شنبه 4 بهمن 1393برچسب:روز18تنهایی<<روز چهارم با خدا بودن>>عشق,عاشقانه,خاطرات,خاطرات عشقی,درد,درک نکردن,ساعت 1:2 توسط مجنون| |

سلام.امروز.................................. . خیلی ازیت شدم.خیلیگریه.قلبم درد میکن.نمیدونم بازم چی میخواد.خدا جووووون کمکم کن.خدا درد دارم.خودت خوبم کن نمیخوام از بندت بخوام از خودت میخوام خدا به دادم برسگریه.میدونم کمک میکنی یکم بیشتر کمک کن. امیدم فقط به توست.خدا جون خالصم کن بزار ارامش داشته باشم.خدا بزار بیشتر فشار بیاره اما من تحمل میکنم.من تورو دارم.من کسیرودارم که تمام عالم برای اون.خدایا بهم بهترین هارو بده.دعا یادتون نره

نوشته شده در جمعه 3 بهمن 1393برچسب:روز17تنهایی<<روز سوم باخدا بودن>>,عشق,عاشقانه,خاطرات,خاطرات عشقی,درد,درک نکردن,ساعت 1:29 توسط مجنون| |

سلام.امروز از دیروز خیلی ارومتر بودم .خودم فکر میکنم بخاطر این اروم بودم که واقعا واقعا خدارو تو هر لحظه از ثانیه هاش دیدم وحس کردم و از همه مهمتر بهش اعتماد کردم و این که نمازم را خشک نخواندم و معنی هر کلمه نمازم را که به عربی میگفتم به فارسی در دلم تکرار میکردم و این که حتی در دعای وسط نماز<<قنوت>> هم دعای فارسی کردم.و با خدای خودم راحت بودم این راحتی و اعتماد به خدا را مهمترین دلیل ارامشم میدانم.هنوز درد دارم.ولی تحمل میکنم هر قدرکه میخواد بیشتر درد داشته باشم بازم تحمل میکنم چون خدارو دارم.همان که پناه همه بی پناه ها هست.واسم دعا کنید خیلی بیشتر از قبل ممنون.

نوشته شده در پنج شنبه 2 بهمن 1393برچسب:روز 16تنهایی<<روز دوم با خدا بودن>>,عشق,عاشقانه,خاطرات,خاطرات عشقی,درد,درک نکردن,ساعت 1:15 توسط مجنون| |

سلام.امروز با خودم گفتم چرا باید یکی را که خود از افرید های خداست را <<زبانم لال>> مثل خدا واسه خودم بدونم؟؟؟؟دارم خدارو پیدا میکنم.نمیگم ارومم کرد تو یک روز میگم نه.انتظار اروم شدنم ندارم چون خالص نیستم.دوست دارم به خدا بگم چقدر دوسش دارم و چقدر پشیمونم که خدا را بخاطر چیز هایی که بهم داده کم تر و انطور که باید و شاید بوده شکر نکردم.خیلی امروز ارومم کرد<<خدارو میگم>>.هرچی اون بخواد همان میشه پس همهی همه چیز را به خودش سپردم.او خود بهتر میداند چیکار کند و میدانم و مطمنن هستم که خدا بهترین را برایم انتخاب میکنم.برایم دعا کنید

<<اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست

 او جانشین همه نداشتنهاست

 نفرین ها و آفرین ها بی ثمر است

 اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند

 و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد

 تو مهربان جاودان آسیب نا پذیر من هستی

 ای پناهگاه ابدی

 تو می توانی جانشین همه بی پناهی ها شوی>>

 

نوشته شده در چهار شنبه 1 بهمن 1393برچسب:روز 15تنهایی<<روز اول با خدا بودن>>-عشق-عاشقانه-خاطرات-خاطرات عشقی,درد-درگ,ساعت 1:1 توسط مجنون| |

قالب ساز وبلاگ پيچك دات نت